
نادر ابراهیمی یکی از مشهورترین داستان نویسهای معاصر ایرانی بود. او در چهارده فروردین 1315 در تهران متولد شد و پس از 72 سال زندگی در شانزده خرداد 1387 درگذشت.
نادر ابراهیمی که از فعالترین نویسندگان بود علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه، و روزنامهنگاری نیز فعالیت های بسیاری داشت.از تعداد کتابهای او میتوان گفت بیش از صد کتاب منتشر کرده است.

خانواده
پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزند آجودان حضور و از نوادگانِ ابراهیم خان ظهیرالدوله،از حاکم نامدار کرمان در عصر قاجار بود که رضاشاه پهلوی او را تبعید و به کرمان فرستاد. مادر نادر نیز از لاریجانیهای مقیم تهران بود.
تحصیلات
نادر از همان سنین کم بسیار بلندپرواز و شجاع بود و یک زندگی پر فراز و نشیب و ماجراجویانه داشت . او دورهای از تحصیلاتش را در زادگاهش تهران گذراند و موفق به کسب دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون شد و پس از آن تحصیلاتش را در دانشکده حقوق ادامه داد.طولی نکشید که پس از دوسال این دانشکده را رها کرد و لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی گرفت.

مشاغل
آقای ابراهیمی آنقدر فعالیتهای گوناگونی داشته که ارائه فهرستی از مشاغل او کار دشواری است.خود او نیز در دو کتاب به نامهای “ابن مشغله” و “ابوالمشاغل” فعالیتهای مختلفش را شرح داده.
از مشاغلی که او در آنها فعالیت داشته تعدادی را میتوان نام برد:کارگری چاپخانه،حسابداری و تحویلداری بانک،مترجمی و ویراستاری،خطاطی،فیلمسازی مستند و سینمایی،مصور کردن کتابهای کودکان،نقاشی و نقاشی روسری و لباس،تدریس در دانشگاهها و…
آغاز نوشتن
نادر ابراهیمی نوشتن را از سن پانزده سالگی آغاز کرد. او در سال 1342 اولین کتاب خود را با نام “خانهای برای شب” در نشر روزبهان به چاپ رساند.یکی از داستانهای آن کتاب با نام “دشنام” مورد توجه بسیاری از افراد قرارگرفت و نتایج مثبتی را از خود نشان داد.
سپس او تا سال هشتاد صدها مقاله تحقیقی و نقد و بیش از صد کتاب را چاپ و منتشر کرد که چندین مورد از آثار او به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شدند.
تعدادی از جوایز
نادر ابراهیمی در زمینه ادبیات کودکان، جایزهی اول براتیسلاوا، جایزهی اول تعلیم و تربیت یونسکو، جایزهی کتاب برگزیدهی سال ایران و چندین جایزهٔ دیگر را هم دریافت کرده است. او همچنین عنوان «نویسندهی برگزیدهی ادبیات داستانی ۲۰ سال بعد از انقلاب» را بهخاطر داستان بلند و هفت جلدی «آتش بدون دود» بهدست آورده است.
چیزی که بیشتر از تمام خصوصیات نادر مشهود و هویداست، چیزی ورای نبوغ و استعداد، تلاش و پشتکار و خستگیناپذیری اوست.نادر عاشق گوشه گوشه ایران بود و دربارهی ایران نیز مطالب بسیار نوشته است.
بیماری و مرگ
نادر ابراهیمی در سن هفتاد و دوسالگی پس از چندین سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری بعد از ظهر پنجشنبه شانزده خرداد 1387 درگذشت.

جملاتی از نادر ابراهیمی
شما خیال میکنید در سکوت نجاتی هست؟ اگر اینطور بود،مردگان فاتحان جهان بودند!
آنقدر قدرت نداشته باش که تمرد کنی،آنقدر قدرت بیافرین که چیره شوی!
عاشق تکدی نمیکند.
عاشق،حقارت روح را تقبل نمیکند.
عاشق،تن به اعتیاد نمیدهد.
عاشق،سرشار است از سلامت روح، و ایمان
عاشق ،زمزمه میکند فریاد نمیکشد
این اوج مصیبت انسان عصر ماست:
له کردن آنهایی که نمیفهمیمشان و فهم خود را اوج فهم جهان دانستن.

نمونه شعرهایی از نادر ابراهیمی
زندگى قبل از هرچیز زندگىست
گل مىخواهد ، موسیقى مىخواهد
زیبایى مىخواهد
زندگى حتى اگر یکسره جنگیدن هم باشد
خستگى در کردن مىخواهد
عطر شمعدانىها را بوییدن مىخواهد
خشونت هست ، قبول
اما خشونت ، اصل که نیست
زایده است ، انگل است ، مرض است
ما باید به اصلمان برگردیم
زخم را که مظهر خشونت است
با زخم نمىبندند
با نوار نرم و پنبه پاک مىبندند
با محبت ، با عشق
****
تو را می خواهم
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم
برای تنهایی
تو را می خواهم
وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند
تو را می خواهم
برای پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر
****
ایمان من به تو
ایمان من به خاک است
ایمان من به رجعت هر شوکتی ست
که در تخریب بنای پوسیده ی اقتدار دیگران
نهفته است
تو
چون دستهای من
چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ
و چون تمام یادها
از من جدا نخواهی شد
****
تو وقتی میبینی که من افسرده ام
نباید بگذری ، سکوت کنی
یا فقط همدردی کنی
بنا کننده ی شادی های من باش
مگر چقدر وقت داریم ؟
یک قطره ایم که می چکیم در تنِ کویر
و تمام می شویم
****
ما برای پرسيدن نام گلی ناشناس
چه سفرها كردهايم، چه سفرها كردهايم
ما برای بوسيدن خاك سر قلهها
چه خطرها كردهايم، چه خطرها كردهايم
ما برای آنكه ايران گوهری تابان شود
خون دلها خوردهايم، خون دلها خوردهايم
ما برای آنكه ايران خانه خوبان شود
رنج دوران بردهايم، رنج دوران بردهايم
ما برای بوئيدن بوی گل نسترن
چه سفرها كردهايم، چه سفرها كردهايم
ما برای نوشيدن شورابههای كوير
چه خطرها كردهايم، چه خطرها كردهايم
ما برای خواندن اين قصه عشق به خاك
خون دلها خوردهايم، خون دلها خوردهايم
ما برای جاودانه ماندن اين عشق پاك
رنج دوران بردهايم، رنج دوران بردهايم
زندگی ما یک عاشقانه آرام بود / گفتگویی با فرزانه منصوری همسر نادر ابراهیمی
اولین بار نادر ابراهیمی را کجا دیدید؟
50سال میگذرد. من در خانه یکی از اقوام که فامیل مشترک ما دو نفر بود نادر را دیدم. ظاهرا صاحبخانه تدارکی برای این دیدار دیده بود. نادر از کوه آمده بود و من دیدم جوانی بالابلند، خوشچهره و خوشصحبت است. مهمانی برپا بود و همه با هم صحبت میکردند، کمکم به من خبر دادند که قضیه چیست و باید بیشتر توجه کنم.
آن زمان شما مشغول چه کاری بودید؟
من معلم بودم، تازه دوران تربیتمعلم را تمام کرده بودم. هنوز به تحصیلات عالیه نپرداخته بودم.
چه ویژگیای از همسرتان بیشتر توجه شما را جلب کرد؟
از نظر ظاهر که دلنشین بود، صحبتهایش هم جذاب و با اعتماد به نفس. بعد قرار شد دیدارهای ما ادامه پیدا کند. در واقع ازدواج ما، یک ازدواج سنتی بود اما من کمی روشنفکری به خرج دادم و خواستم چندبار یکدیگر را ببینیم و صحبت کنیم.
اقوام، مهمانی میدادند و از ما 2نفر هم دعوت میکردند تا بتوانیم با هم بیشتر آشنا شویم. هرچند چیز زیادی از هم دستگیرمان نشد اما بهنظر میرسید در همین ملاقاتهای اول برای هم دلنشین بودیم. خصوصیاتی که نادر داشت با معیارهای من برای ازدواج میخواند.
معیارهای من هم چندان پیچیده نبود، میخواستم تحصیلات همسرم از من بیشتر باشد، خانوادهها از نظر فرهنگی حتما با هم متناسب باشند و از نظر مادی از پس یک زندگی ساده بربیاید. زندگی مشترک ما با ازدواجی سنتی شروع شد اما بعد آرامآرام، به دوستداشتن و عشق منجر شد.
آن موقع چه قول و قراری با هم گذاشتید؟
هر کدام از خودمان گفتیم و ویژگیهایی که شاید کمی مخفیتر بود. ما برای یک زندگی مشترک، هیچ قوانین و نسخه از پیش تعیینشدهای نداشتیم. وقتی زندگی را شروع کردیم، تجربه زندگی برای ما آرامآرام قوانینی را بهوجود آورد.
این هم نسخه خودمان شد و هم سالها بعد، به ۲ کتاب «چهل نامه کوتاه به همسرم» و «یک عاشقانه آرام» منجر شد. نادر در مصاحبهای گفته که یک عاشقانه آرام، اصول و دکترینی است برای یک زندگی رو به تعالی که قرار است دوام داشته باشد و دچار روزمرگی و دلمردگی نشود؛ قوانینی که در این کتاب گفته شده، بعد از تجربه یک زندگی مشترک بهوجود آمده است.
مثلا اگر برگردم و به نخستین خانه مشترکمان نگاه کنم، یک ظرف سفالی هم در آن پیدا نمیشود اما کمکم در سفرهایمان به همدان، لالجین، تبریز، میبد و شهرضا، به سفال علاقهمند شدیم و خانههای بعدی ما پر از سفال شد.
چقدر از عاشقانههایی که آنها را در آثار نادر ابراهیمی لمس میکنیم، در زندگی و جهان واقعی هم واقعیت داشت؟
این سؤال برمیگردد به 3کتابی که خود خوانندگان، نام آنها را عاشقانههای نادر ابراهیمی گذاشتهاند، یعنی «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»، چهل نامه کوتاه به همسرم و یک عاشقانه آرام.
اما در نگاهی به تمام آثار نادر، میبینیم که عشق در همه آنها لبریز است، به شرطی که وقتی حرف از عشق میشود، فقط به عشق 2انسان و بین یک زن و مرد فکر نکنیم. عشق به یک آرمان و عقیده، به وطن و مردم آن، ظلمستیزی و مبارزه، توجه به مقام زن و باورهای اینچنینی، در تمام آثار نادر ابراهیمی دیده میشود.
نمیخواهم بگویم ما 100 درصد این عاشقانهها را زندگی کردهایم، اما بسیاری از آنها را تجربه کردیم. اگر نادر ابراهیمی پیامی در آثارش دارد، از تجربه یک زندگی، چه از نظر زندگی مشترک و چه از نظر اجتماعی و مبارزاتی که بهوجود آمده، است. بله، آنچه در آثار نادر ابراهیمی میبینید، تجربه و زندگی کرده و آنگاه نوشته است.
بهعنوان یک زن، نقش خودتان را در مسیر حرفهای که نادر ابراهیمی طی کرده چطور میبینید؟
یادم هست در زمان نامزدی، بعد از صحبتی که درباره هنرمندان معروف با هم داشتیم، به شوخی به نادر گفتم امیدوارم تو هم معروف شوی به اینکه همسر خوبی داشته باشی. آن زمان اصلا نمیدانستم چه چیزی در انتظار ماست.
شما که کتابهای نادر ابراهیمی را میخوانید، تصور میکنید که زندگی ما جادهای صاف، همیشه خوب و آشتی بوده است، درحالیکه زندگی ما هم مثل هر زندگی مشترکی، بحث و گفتوگو و اختلاف سلیقه داشته است. اما آنچه مهم است این است که سعی کردیم از کنار اینها بگذریم تا چهارچوب و حریم زندگی شکسته نشود.
نادر در صحبتها و نوشتههایش گفته که اگر امروز من این نادر ابراهیمی هستم، همسرم پشت سرم بود. اما من این را باور ندارم و میگویم درباره من مبالغه کرده است. من سعی کردهام که یک زن خوب باشم اما همان زن خوب سنتی ایرانی که میگوییم قانع است و خود را با شرایط وفق میدهد. خودم را در این حد قبول دارم اما نادر بزرگواری کرده و مرا بیش از این نمایانده است.
درباره ارتباط نادر ابراهیمی با فرزندان در جایگاه یک پدر برایمان بگویید.
بهعنوان پدری اخلاقمدار، از 3دخترمان در این زمینه خیلی مراقبت میکرد، بهطوری که اگر پای درددل بچهها بنشینید، شاید گلایه داشته باشند. البته خیلی پدرشان را دوست دارند و این پدر بوده که جز مسائل اخلاقی، موضوعات فرهنگی را هم همیشه درنظر داشته است.
هر سهشنبه در خانه ما باز بود و نادر ملاقاتهایی داشت، علاوه بر دانشجویان و علاقهمندانش، هنرمندان هم به خانه ما رفتوآمد داشتند و این وجود پدر نویسنده بود که چنین فضای فرهنگیای را در خانه ما ایجاد میکرد. همیشه به بچهها میگفت که باید یک هنر را دنبال کنید.
این توجه به هنر به کجا انجامید؟
دختران من با هنر آشنا هستند. دختر بزرگم هلیا نقاش است، یکی دو نمایشگاه هم برگزار کرده و حالا روی چینی نقاشی میکند که کارهایش طرفدار هم دارد. دختر دومام الیکا نقاشی را خیلی جدیتر دنبال کرده و هر دو سال یکبار، نمایشگاهی از کارهایش برگزار میکند و میتوانم بهطور قاطع بگویم چهرهای شناختهشده است. فرزند سوم ما هم عکاس است و نگاهی هم به بازیگری دارد.
زندگی با یک نویسنده، با روحیات معمول که از نویسندگان میشناسیم، مثل علاقه به خلوت و تمرکزی که روی نوشتن دارند، از این جنبهها برایتان سخت نبود؟
زندگی با یک هنرمند شیرینیها و سختیهایی دارد. من با کسی ازدواج کردم که مشهور بود و هر جا میرفتیم، علاقهمندان سراغش میآمدند، به او محبت میکردند و آثارش را دست بهدست میچرخانند. من هم بهعنوان همسر نویسنده، از اینکه همسرم را دوست دارند و شهرت دارد لذت میبردم.
اگر بخواهیم درباره خلوت و نوشتن طولانی مدت حرف بزنیم، یکی از خوبیهای سبک کار کردن همسرم این بود که شب تا صبح مینوشت، یعنی وقتی را که باید صرف خانواده میکرد، برای نویسندگی نگه نمیداشت. اما از نظر اعتقادات و دیدگاه سیاسی – اجتماعی، نادر ابراهیمی نگاه خاصی داشت.
نادرابراهیمی یک مبارز بود، بارها زندان رفته بود و اعتقادات اخلاقیای که داشت باعث میشد همانطور که در «ابنمشغله» میبینیم، مدام شغلی را رها کند و سراغ کار بعدی برود.
او بهدلیل عقایدش هیچوقت کار دولتی نپذیرفت، چون اگر میدید در محل کارش اتفاقی مخالف با آرمانها و منافع مردم رخ میدهد، اگر نه با دعوا و مرافعه و جنجال، با یک استعفا آن کار را ترک میکرد. این موضوع از نظر اقتصادی خانواده را در وضعیت سختی قرار میدهد.
این سختیها چه بودند؟
در این شرایط ما درآمدی نداشتیم. یک حقوق معلمی من بود با اجاره خانه و بقیه مخارج. نادر که به قول مرتضی ممیز از هر انگشتش یک هنر میبارید، شروع کرد به نقاشیکردن روی روسری.
آن زمان روسریها همه در رنگهای تیره و بدون طرح و نقاشی بود. من هم با آن اندک خیاطیای که بلد بودم، پارچه میخریدم و دامنهایی که آن زمان به دامن اسکاتلندی معروف بود میدوختم.
اینها را برای فروش میبردیم و زندگی را میگذراندیم. وقتی برای فروش میرفتیم، من عرق شرم میریختم که «سعدی را بهکار گل گماشتهاند»؛
باید از نادر ابراهیمی در اجتماع استفادههای مفیدتری میشد.
از طرف دیگر خجالت میکشیدم که به مغازهها بروم و بگویم من روسری برای فروش دارم.اما گذشت و بعدها نادر شغلهای دیگر را هم تجربه کرد. این سختیها بود اما الان به شیرینی و با افتخار از آنها یاد میکنم که توانستم همقدم و همراه مردی باشم که بر سر اعتقادات و عقایدش به نفع وطن و مردمش میایستاد.
ویژگی وطنپرستی در تجربهها و آثار نادر ابراهیمی پررنگ است. چه آرمانی برای میهنش داشت؟
خودش بارها گفته وقتی میگویم میهن، خاک را نمیپرستم، مردمی را که وطن، قدمگاه آنهاست دوست دارم. قطعا دلش میخواست مردم آسایش و راحتی داشته باشند، آزادیهای مشروع را تجربه کنند و خوشبخت باشند.
ایران ما ایران ظلمدیدهای است و اگر در تاریخ به عقب برگردیم، دورهای نیست که مردم آسوده و در آسایش باشند. در تمام آثار نادر ابراهیمی، عشق به وطن و مردم سرریز است و البته امید. هیچوقت در آثار او ناامیدی نمیبینیم و همیشه امیدی هست که مردم بالاخره به خوشبختی خواهند رسید.
روی دیوار کتابخانه، برنامههای دقیقی برای فعالیتهایش در هر سال دیده میشود. نادر ابراهیمی اینقدر منظم بود؟
نادر همینقدر منظم بود، جز این برنامهها که روی دیوار موزه میبینیم، دفترهایی هم داشت که در آنها برنامههایش را در زمینههای مختلف مینوشت. برنامه نوشتن، سخنرانیها، تدریس و همه کارها روی نظم پیش میرفت و هیچ برنامهای حذف نمیشد.
آیا حین نوشتن قصهها، با شما درباره شخصیتها و ماجراها حرف میزد و از شما نظر میخواست؟
هروقت میخواست قصه یا اثری را نامگذاری کند، با من مشورت و بیشتر وقتها نظر مرا قبول میکرد. گاهی با عجله از اتاقش بیرون میآمد و میگفت: فرزان بنشین این را برایت بخوانم. من هم معمولا خودم را جای مخاطب میدیدم، نه همسر نادر ابراهیمی که شناخت بیشتری از او دارد. گاهی خیلی بیرحمانه نظر میدادم و میگفتم این جمله باید عوض شود. پیش میآمد که حتی یک صفحه پاکنویسشده تمیز را بعد از نظر من عوض میکرد.
خودتان هم تجربه ترجمه چندین کتاب را دارید؛ چرا فعالیت ادبی را ادامه ندادید؟
من حدود 16کتاب برای کودک و نوجوان ترجمه کردهام که یکی از آنها هم از طرف شورای کتاب کودک جایزه گرفت. آن زمان وقت آزادتری داشتم و بهتدریج مسئولیتهایم در زندگی بیشتر شدند. وقتی که 2بچه داشتم و معلم هم بودم، وارد دانشکده شدم. این شلوغیها باعث شد آرام آرام از ترجمه فاصله بگیرم.
همسرتان تشویقتان میکردند که سراغ ترجمه برگردید؟
قطعا. اصلا کتابها را نادر انتخاب میکرد، معمولا کتابهایی را که جایزه برده بودند میآورد و او باعث شد که من به مترجمی روی بیاورم.
بهعنوان نزدیکترین فرد به نادر ابراهیمی، بهنظر شما چه ویژگیای از نادر ابراهیمی هست که دوستدارانش درباره آن کمتر میدانند؟
مخاطبین از طریق آثار نادر او را شناختهاند. حتی در فضای مجازی صفحههای متعددی برای دوستداران نادر ابراهیمی راه افتاده است. شیفتگی و تعصب مخاطبان نشان میدهد که جنبههای مختلف شخصیت او را شناختهاند.
اما شاید ویژگیای باشد که کمتر درباره آن میدانند؛ مثلا نادر بچهها را آنقدر دوست داشت، که با کوچکترین ظلمی که به هر بچهای میشد بیاختیار گریه میکرد. بارها میدیدم نادر آمده خانه و گریه میکند، چون مثلا مادری را دیده بود که دست بچهای را محکم گرفته و او را به سختی دنبال خود میکشید.
خیلی دلرحم بود و از شدت رقت احساسات و محبتی که به همنوعان داشت، خیلی زود اشکهایش جاری میشد.
چه کاری بود که نادر ابراهیمی دوست داشت انجام دهد و فرصت آن پیش نیامد؟
خودش در آخرین نامهاش نوشته که آرزویی ندارد و اگر دوباره به زندگی برگردد، همینطور زندگی خواهد کرد. اما من میتوانم بگویم که یکی از آرزوهای بزرگش، ایجاد مؤسسه ایرانشناسی بود.
چندبار به طرف این کار رفت، اسلایدها و فیلمهای کوتاه جذابی از سراسر ایران تهیه کرد اما در نهایت به نتیجه نرسید. آرزوی بزرگش، خوشبختی و رفاه برای ملت بود. از نظر فعالیت ادبی، نادر آثار ناتمامی دارد که یکی از آنها، «بر جادههای آبی سرخ» است که مبارزات میرمهنا و مردم جنوب است و قرار بود 10جلد باشد، اما 5جلد آن به نتیجه رسید.
چهل نامه کوتاه به همسرم، همیشه با استقبال مخاطبان مواجه بوده. شما مخاطب این نامهها هستید. اگر قرار بود خودتان نامهای به همسرتان بنویسید، چه مینوشتید؟
اگر قرار باشد امروز بنویسم، مینویسم که متشکرم از تو عزیزم، طعم خوشبختی را در یک زندگی خانوادگی به من چشاندی. لحظاتی در زندگی بود که احساس خوشبختی داشتم، هرچند همیشه متاثر میشدم که چرا من و نه همه؟ چرا نباید دنیا طوری بچرخد که همه احساس خوشبختی کنند؟
این حرفهای امروز من است. نامههایی هم هست که در گذشته برایش نوشتهام و آنها، گاهی گله بوده و گاهی سپاس و تشکر.
نادر ابراهیمی پاتوق خاصی برای وقت گذراندن داشت؟
نه، بیشتر وقتها در خانه بود. اوایل ازدواجمان که هنرمندان دهه ۴۰، مثل نادر، مرتضی ممیز، محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی، بهرام بیضایی و بقیه هنرمندان آن دوره میخواستند دور هم جمع شوند، پاتوقشان کافه نادری بود. در کافه جمع میشدند و بحث و گفتوگوی ادبی و فرهنگی جریان داشت. اما بعدها دیگر پاتوق خاصی نداشت.
چه چیزی نادر ابراهیمی را خوشحال میکرد؟
هروقت اثری از او چاپ میشد، به قول خودش داغ داغ کتاب را میگرفت، پلهها را چند تا یکی بالا میآمد و درحالیکه گل و شیرینی در دست داشت، وارد خانه میشد. این نشان میداد که خیلی خوشحال است. هر اثری به آسانی بهوجود نمیآمد و خودش بارها گفته که نوشتن جز رنج برای من نبوده است.
در چنین روزهایی واقعا خوشحال بودیم. تنها یکبار بود که چشممان با اشک همراه شد، آن هم زمانی بود که سرود سفر بهخاطر وطن که با صدای محمد نوری خوانده شده، منتشر شد. نادر نوار را در ضبط گذاشت و ما شنیدیم:
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود، رنج دوران بردهایم، خون دلها خوردهایم. ابتدا دست زدیم و بعد اشکهایمان را پاک کردیم. این ترانه هنوز هم هرجا پخش میشود، چشمهایم نم میشود و این نشان میدهد ما وطنمان را خیلی دوست داریم.
منبع:همشهری
آثار نادر ابراهیمی
ادبیات بزرگسال
- با سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ
- خانه ای برای شب (نشر روزبهان)
- آرش در قلمرو تردید (یا : پاسخ ناپذیر) (نشر روزبهان)
- مصابا و رویای گاجرات (نشر روزبهان)
- بار دیگر شهری که دوست می داشتم (نشر روزبهان)
- هزارپای سیاه و قصه های صحرا (نشر روزبهان)
افسانه باران (نشر روزبهان)
- در سرزمین کوچک من – منتخب آثار
- تضادهای درونی (نشر روزبهان)
- انسان – جنایت – احتمال (نشر روزبهان)
- مکان های عمومی (نشر روزبهان)
- رونوشت بدون اصل (نشر روزبهان)
- درحد توانستن – شعرگونه
- غزل داستان های سال بد (نشر روزبهان)
- ابن مشغله – زندگینامه ، جلد اول (نشر روزبهان)
- ابوالمشاغل – زندگینامه ، جلد دوم (نشر روزبهان)
- فردا شکل امروز نیست (نشر روزبهان)
- براعت استهلال – از مجموعه «ساختار و مبانی ادبیات داستانی»
- مقدمه ای بر فارسی نویسی برای کودکان (نشر روزبهان)
- مقدمه ای بر مصورسازی کتاب های کودکان (نشر روزبهان)
- مقدمه ای بر مراحل خلق و تولید ادبیات کودکان (نشر روزبهان)
- مقدمه ای بر آرایش و پیرایش کتاب های کودکان (نشر روزبهان)
- دور ایران در شش ساعت – گزارش دومین نمایشگاه ایرانگردی در سال 1371
- چهل نامه کوتاه به همسرم (نشر روزبهان)
- آتشْ بدون دود – داستان بلند هفت جلدی (نشر روزبهان)
- با سرودخوان جنگ ، در خطه نام و ننگ
یک صعود باورنکردنی
- تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ (نشر روزبهان)
- مردی در تبعید ابدی – براساس زندگی ملاصدرا (نشر روزبهان)
- حکایت آن اژدها
- بر جاده های آبیِ سرخ – داستان بلند 10 جلدی ، براساس زندگی میرمَهنای دوغابی (نشر روزبهان)
- صوفیانه ها و عارفانه ها – بخشی از «تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران» (نشر روزبهان)
- یک عاشقانه آرام (نشر روزبهان)
- سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد
- طراحی حیوانات – طرح های کوثر احمدی ، با گفتاری تحلیلی در باب مفاهیم و تعاریف «طرح» در هنرها
- الف با – تحلیل فلسفی 50 طرح از علی اکبر صادقی نقاش
- پیشگفتار «کوچه های کوتاه» – مجموعه قصه های کوتاه گروهی از شاگردان نادر ابراهیمی
ادبیات کودک و نوجوان
- دور از خانه – قصه برگزیده آسیا ، از سوی «سازمان جهانی یونسکو» و کتاب برگزیده شورای کتاب کودک در سال 1347
- کلاغ ها – جایزه اول فستیوال کتاب های کودکان توکیو ژاپن ، جایزه اول – سیب طلایی – براتیسلاوا ، جایزه اول تعلیم و تربیت از یونسکو چاپ شده در سال 1348
- سنجاب ها در سال 1349 به چاپ رسیده است. قصه برگزیده آسیا ، از سوی «سازمان جهانی یونسکو» و کتاب برگزیده شورای کتاب کودک در سال 1347
- قصه گل های قالی چاپ شده در 1352- جایزه بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما ، ژاپن
- پهلوان پهلوانان؛ پوریای ولی – چاپ شده در سال 1352- کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی 1384، جایزه بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما ، ژاپن 1978
- باران – آفتاب و قصه کاشی چاپ شده در سال 1353
- بزی که گم شد چاپ شده در سال 1353
- من راه خانه ام را بلد نیستم چاپ شده در سال 1353
سفرهای دورودراز هامی و کامی در وطن
- پدر چرا توی خانه مانده است – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان» چاپ شده در سال 1357
- جای او خالی – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان» چاپ شده در سال 1357
- جای تو خالی – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان» چاپ شده در سال 1357
- نیروی هوایی – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان» چاپ شده در سال 1357
- سحرگاهان همافرها اعدام می شوند – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان» چاپ شده در سال 1358
- برادرت را صدا کن – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان» چاپ شده در سال 1358
- برادر من مجاهد ، برادر من فدایی – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان»
- جَنگ بزرگ از مدرسه امیریان – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان»
- نامه فاطمه ، پاسخِنامه فاطمه – از مجموعه «قصه های انقلاب برای کودکان»
- مامان! من چرا بزرگ نمی شوم – از مجموعه «قصه های ریحانه خانم» چاپ شده در سال 1368
- روزی که فریادم را همسایه ها شنیدند – از مجموعه «قصه های ریحانه خانم» چاپ شده در سال 1368
- آدم وقتی حرف می زند چه شکلی می شود – از مجموعه «قصه های ریحانه خانم» چاپ شده در سال 1369
- درخت قصه ـ قُمری های قصه – (جایزه کتاب برگزیده ازسوی هیئت داوران بزرگ سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ، جایزه کتاب برگزیده ازسوی هیئت داوران خردسال ، ترجمه شده به زبان روسی در ترکمنستان) چاپ شده در سال 1369
- عبدالرزاق پهلوان – کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی 1384
آن که خیال بافت و آن که عمل کرد
- حکایت کاسه آب خنک – از مجموعه «نوسازی حکایت های خوب قدیم برای کودکان»
- حکایت دو درخت خرما – از مجموعه «نوسازی حکایت های خوب قدیم برای کودکان»
- آن شب که تا سحر – از مجموعه «نوسازی حکایت های خوب قدیم برای کودکان»
- قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟ – دیپلم افتخار نخستین نمایشگاه بین المللی تصویرگران کتاب کودک 1372
- مثل پولاد باش پسرم؛ مثل پولاد – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- داستان سنگ و فلز و آهن – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- با من آشنا شو ، با من دوست شو – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- هستم اگر می روم؛ گر نروم نیستم – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
راستی اگر نبودم – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- کمیاب و قیمتی اما… – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- مدرسه بزرگ تری هم وجود دارد – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- گل آباد دیروز؛ گل آباد امروز – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- گل آباد امروز؛ گل آباد فردا – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- فرهنگ فراورده های فلزی ایران – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- هفت آموزگار مهربان – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم»
- ما مسلمانان این آب و خاکیم – از مجموعه «ایران را عزیز بداریم» دریافت جایزه نخست آسیایی تصویرگران کتاب کودک 1370
قصه سار و سیب
- قصه موش خودنما و شتر باصفا
- با من بخوان تا یاد بگیری
- حالا دیگر می خواهم فکر کنم
- قصه قالیچه های شیری
- همه گربه های من 1 و2
- دیدار با آرزو
نمایشنامه های نادر ابراهیمی
- اجازه هست آقای برشت؟
- وسعت معنای انتظار (سه قصه نمایشی)
- یک قصه معمولی و قدیمی در باب جنایت
فیلمنامه های نادر ابراهیمی
- آخرین عادل غرب
- صدای صحرا
ترجمه های نادر ابراهیمی
- مویه کن سرزمین محبوب – ترجمه با همکاری فریدون سالک
- از پنجره نگاه کن – ترجمه با همکاری احمد منصوری
- دوست؛ کسی است که آدم را دوست دارد – ترجمه با همکاری احمد منصوری
- آدم آهنی – کتاب برگزیده سال 1351 از سوی شورای کتاب کودک ، ترجمه با همکاری احمد منصوری
مختصری از بیوگرافی
- نام : نادر ابراهیمی
- زادروز : 14 فروردین 1315 تهران
- مرگ : 16 خرداد 1387 (72 سال) تهران
- محل زندگی : تهران
- جایگاه خاکسپاری : قطعه هنرمندان ، بهشت زهرا
- پیشه : نویسنده ، روزنامه نگار ، فیلم ساز ، ترانه سرا ، مترجم
- سال های نویسندگی : 1340-1387
- همسر : فرزانه منصوری
- فرزندان:هلیا،الیکا،رایکا
- تاثیر پذیرفته از:جلال آل احمد
- ملیت:ایرانی